مدح و مناجات با امام حسن عسکری علیهالسلام
ما که خود را به صفِ مردمِ دانا زدهایم پـشـتِ پـا بر هـمه آرایش دنـیا زدهایم هرچه داریم هـمه نعـمـتِ آل الله است تکـیه بر طـنـطنـۀ عـالـمِ مَـعـنا زدهایم پیروِ مکتبِ دیـنـیم و به سر شورِ ولا دلِ چون قـطـرۀ ناچیز به دریا زدهایم سخـنم مدحِ امامِ حسن عسکـری است چنگ بر دامنِ آن وارثِ طاها زدهایم حـجّـتِ یـازدهـم مـظـهـرِ آیــاتِ خــدا طبلِ شادی همه جا زان شه والا زدهایم شمعِ مهرش کند از شعشعۀ نورِ کمال خیمه در ساحت آن زادۀ زَهرا زدهایم میکـند چـرخ تمـنای زمـینبـوسی او دست بر حلقۀ دربارِ وی اینجا زدهایم با صفا از قدمش سوسن نسرین در دشت زان نظر سر همه بر دامنِ صحرا زدهایم بلبلانند که با غـل غـله خـوانـند سرود کفِ شادی به همین قصد سراپا زدهایم غـافل از منـصبِ وی معـتـمد عباسی در غمش سینه به صد شورش و غوغا زدهایم دگر امروز (علومی) سخن از غصه مگو پرچـمِ شـوق که با قـصدِ تـولا زدهایم |